از كرامات امام هشتم.


روزي مردي فلج براي زيارت حضرت علي بن موسي الرضا(ع)

عازم به مشهد مقدس شد.

او وقتي وارد صحن رضوي(ع) شد از يكي از خادمين حرم

پرسيد:(اقا ميشه به من بگيد امام رضا كجاست؟!!!!)

خادم حرم كه فكر ميكرد ان مرد  حالت تمسخر او را دارد رو به نقار خانه حرم كرد وگفت:

انجا را ميبيني امام رضا ان بالاست.

برو انجا.

در حالي كه ان مرد بر ويلچر خود سوار بود ارام ارام به سمت در نقاره خانه حركت كرد.

لحظه اي كه وارد انجا شد وپله هارا ديد شروع به گريه كردن كرد وگفت:

خدايا!من چطور با اين وضع خودم اين پله هارا بالا بروم.

لحظه اي نشد كه صدايي به گوش ان مرد رسيد

كه ميگفت:

حسين اقا صبر كن من خودم دارم ميام .

تو نميتوني بياي بالا.

ان صدا صداي مولا

حضرت علي بن موسي الرضا(ع)

بود.امام به نزد ان مرد امد وگفت:

از روي ويلچر خود بلند شو!!

ان مرد گفت:اقاي من من نميتوانم بلند شوم.

در نهايت امام رضا(ع) خود دست ان مرد را گرفت و بلندش كرد.

واز ديدگان ان مرد محو شد.

  اكنون حسين اقا كه حالش دگرگون شده بود به سمت همان خادمي كه

به او نقاره خانه را نشان داده بود رفت وگفت:

ممنونم كه به من نشاني امام رضا را دادي

من او را ديدم.او دستم را گرفت و به من شفا داد.

خادم كه متعجب شده بود اشك درون چشمانش قطره گشت و روبه گنبد

امام هشتم كردو گفت:

اقاي من بخدا قصد بدي از اين كار خودم نداشتم.

فقط احساس كرده بودم كه ان مرد من را مسخره كرده است.

واز ان مرد هم معذرت خواهي كرد.

*تمام.*

(((السلام عليك يا علي بن موسي الرضا.)))